سفارش تبلیغ
صبا ویژن





























دریچه ی خیال من

به نام خدا

یکی بود یکی نبود زیرگنبدکبود غیرازخداهیچکس نبود

سال های خیلی دور(دهه ی هفتاد به اینور1371  )

دوتاجوان ِ کم سن وسال به خوبی وخوشی باهم ازدواج کردند

ازانجایی که خداوندخیلی دوستشان داشت

یک سال بعد

خانم ِ قصه ی ما به لطف خداوند مادرشدن را تجربه کرد

9ماه تمام

 مادر قصه ی ما با آن موجود کوچولوی توی وجوش زندگی کرد

یک شبی از شب های خدا

که یکی از شب های عیدبود

شبی که به نام تمام مادرهای دنیا نام گذاری شده بود

کوچولوی قصه ی مااز آنجایی که خیلی فضول تشریف داشت

 میخواست بیاد به دنیای آدم بزرگ ها

.
.
.
.


وآمد..چه شب فرخنده ای هم به دنیا آمد


شبی که هزاران ستاره ونوروفرشته خانه ی پیامبر را گل باران میکردند

دراین شب به دنیا آمدن سعادت میخواهد

که گویا  کوچولوی قصه ی ماسعادتمند عالم شده بود
.
.

.

20ام جمادی الثانی /14 ام آذرماه 1372/مصادف با میلاد حضرت زهرا

. . . . . .

کوچولوی قصه ی ما اسمش راهمراه ِ خودش آورده بود

و


وثبت احوال این چنین نامش را ثبت کرده بود

زهرا، کنـیـــــــز ِ حضرت زهرا

. . . . .

امروزکوچولوی ِ قصه ی ِ ما

بیســـــت ساله شد

 


دخترانه نوشت:

مامان بابا میگن رحمت خدا برکسانی بود که فرزند اولشون دخترهست

رحمتتون مستدام :)..

مامان،بابا،همسرجان ،بهترین هدیه ی دنیام من :)

خودم میدونم ..خواهشا شرمندم نکنید دیگه :دی

کفش دوران طفولیت :)




 
 


نوشته شده در چهارشنبه 92/9/13ساعت 2:57 عصر توسط نگین نظرات ( ) |


 Design By : Pichak